جدول جو
جدول جو

معنی قرپه چشم - جستجوی لغت در جدول جو

قرپه چشم
چشم ور غلمبیده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِرْ یَ / یِ چَ)
چشمان اشک آور یا اشکین
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ چِ مِ قَ عِ بِ)
دهی از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی باختر قوچان و 16 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به شیروان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنه 357 تن. آب آن ازچشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ چَ / چِ)
کسی که مردمک عمودی دارد. کاس. ازرق. زرقاء. زاغ چشم. کبودچشم: صالح گفت: چه خواهید؟ گفتند: آن خواهیم که از این کوه سنگ خارا شتری بیرون آوری ماده با بچۀ سرخ موی و گربه چشم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
ابا سرخ ترکی بدی گربه چشم
تو گفتی دل آزرده دارد به خشم.
فردوسی.
و آن شتربان مردی سرخ مو و گربه چشم. (قصص الانبیاء ص 152). (به) بخت النصر گفتند چون هفت ساله شد به غایت باقوت بود ولیکن آبله رو و گربه چشم و بر سر مو نداشت. (قصص الانبیاء ص 179).
دگر ره یکی روسی گربه چشم
چو شیران به ابرو درآورده خشم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ چَ / چِ)
آنکه به ادب ننگرد. (یادداشت به خط مؤلف) ، آنکه چشم به زن نامحرم دارد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مجموع اغشیه و پرده هایی که کره چشم را احاطه کرده اند و از خارج بداخل عبارتند از: صلبیه که در قسمت جلو چشم قرنیه را میسازد، مشیمیه که در قسمت جلو چشم عنبیه را میسازد، شبکیه که حساس ترین قسمت چشم است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مردمک چشمش کبود باشد کبود چشم ازرق زاغ چشم: حمل دلالت کند بر: ... سرمه چشم یا گربه چشم یا میش چشم. توضیح با گریه چشم اشتباه نشود. گربه چشمی. کبود چشمی زاغ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چشمانی گریان دارد. توضیح مرحوم دهخدا در حاشیه فهرست و لف نوشته اند: گریه چشم نیست گربه چشم است: ابا سرخ ترکی بدی گربه چشم که گفتی دل آزرده دارد بخشم. (فردوسی) اما در جامع الحکمتین ص 84 آمده: گویم رسم مردم آنست که او زنده خندنده است یا زنده گرینده چشم. و بنابرین گریه چشم بجای خود صحیح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه چشم
تصویر هرزه چشم
آنکه چشم بزنان نامحرم دارد، آنک بادب درکسان ننگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربه چشم
تصویر گربه چشم
((~. چَ))
کبود چشم، ازرق
فرهنگ فارسی معین
چش بر آمده، برآمدگی چشم
فرهنگ گویش مازندرانی